دربارهی «مرگ فروشنده»
شخصیتهای داستان
ویلی لومان: یک فروشنده دوره گرد غیرقابل اعتماد و فریب خورده. ویلی از صمیم قلب به رویای آمریکایی موفقیت و ثروت آسان اعتقاد دارد، اما هرگز به آن نمی رسد.
بیف لومان: پسر بزرگ سی و چهار ساله ویلی. بیف در دبیرستان زندگی جذابی را به عنوان یک ستاره فوتبال با فرصت های بورس تحصیلی، دوستان مرد خوب و تحسین کنندگان زن سپری کرد. با این حال، او در ریاضیات مردود شد و دروس کافی برای فارغ التحصیلی نداشت. از آن زمان به بعد، از هر شغلی که داشته اخراج شد. بیف نمایانگر جنبه آسیب پذیر، شاعرانه و تراژیک ویلی است. او نمی تواند غرایز خود را نادیده بگیرد که به او می گوید رویاهای فلج کننده ویلی را رها کند و به غرب برود تا با دستانش کار کند. او در نهایت نمی تواند زندگی خود را با انتظارات ویلی از او هماهنگ کند.
هپی لومان: پسر کوچکتر سی و دو ساله ویلی. هپی تمام عمرش را در سایه بیف زندگی کرده است، اما با رشد میل جنسی بیامان و جاهطلبی حرفهایاش جبران میکند. هپی بیانگر احساس ویلی از خود بزرگ بینی، جاه طلبی و اطاعت کورکورانه از انتظارات اجتماعی است. اگرچه او به عنوان دستیار دستیار مسئول خرید در یک فروشگاه بزرگ کار می کند، اما نقش خود را بسیار مهم نشان می دهد.
لیندا لومان: همسر وفادار و دوست داشتنی ویلی. لیندا از رویاهای بزرگ و توهمات ویلی رنج می برد. او بسیار واقع بینانه تر و قوی تر از شوهرش به نظر می رسد. او خانواده را در تمام مشکلات، زیر بال و پرش گرفته است و قدرت عاطفی و پشتکار او تا زمان سقوط ویلی از وی حمایت میکند.
چارلی و برنارد: همسایه ویلی. چارلی صاحب یک تجارت موفق است و پسرش، برنارد، یک وکیل ثروتمند با وجهه اجتماعی است. ویلی به موفقیت چارلی حسادت می کند. چارلی به ویلی پول می دهد تا صورت حساب هایش را بپردازد و ویلی در حالی که اشک هایش را فرو میخورد فاش می کند که چارلی تنها دوست اوست. اگرچه ویلی عادت داشت برنارد را به خاطر درس خواندن سخت مسخره می کرد، اما برنارد همیشه پسران ویلی را بسیار دوست داشت و بیف را به عنوان یک قهرمان می دانست. پذیرش موفقیت برنارد برای ویلی دشوار است، زیرا زندگی پسرانش با او قابل مقایسه نیست.
بن: برادر بزرگتر ثروتمند ویلی. بن اخیرا مرده است و فقط در رویاهای ویلی ظاهر می شود. ویلی بن را نماد موفقیتی می داند که به شدت برای خود و پسرانش آرزو دارد.
زن: معشوقه ویلی زمانی که هپی و بیف در دبیرستان بودند. توجه و تحسین زن، نفس شکننده ویلی را تقویت می کند.
هوارد واگنر: رئیس ویلی هوارد شرکت را از پدرش به ارث برد که ویلی او را "یک مرد چیره دست" و "یک شاهزاده" می دانست. اگرچه هاوارد بسیار جوانتر از ویلی است، اما هاوارد با اغماض با ویلی رفتار می کند و در نهایت او را اخراج می کند.
مضامین
رویای امریکایی
خیانت
جاه طلبی
روابط والدین و فرزند
هویت
سرخوردگی و حسرت
روابط خانوادگی
رویاها و انتظارات غیرواقعی
فروپاشی فرد.
از نویسنده «مرگ فروشنده» دیگر چه کتابهایی منتشر شده است؟
همه پسران من
آوای رستاخیز
ساعت آمریکایی
پس از سقوط
سقف کلیسای جامع
چشم اندازی از پل
نوعی داستان عاشقانه
طرفداران «مرگ فروشنده» دیگر سراغ چه کتابهایی بروند؟
در انتظار گودو، اثر ساموئل بکت
آدمها، اثر استفان کارام
سریر خون، اثر آکیرا کوروسلوا
یک جرعه از کتاب
چارلی: خوابم نمی برد. قلبم داشت آتش میگرفت.
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایدهای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست میکنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست…
خلاصه کتاب
ویلی در تنهایی آشپزخانه خود، بازگشت قبلی از یک سفر تجاری را به یاد میآورد، زمانی که بیف و هپی پسران جوانی بودند و به او به چشم یک قهرمان نگاه میکردند. او خود و پسرانش را با همسایه کناری خود چارلی، یک تاجر موفق، و پسر چارلی برنارد، یک دانشآموز سختکوش، مقایسه میکند. به نظر او، چارلی و برنارد فاقد کاریزمای طبیعی هستند که مردان لومن از آن برخوردارند، چیزی که ویلی معتقد است تعیینکننده واقعی، موفقیت است.
اما در مقابل همسرش لیندا، ویلی اعتراف میکند که کمیسیون او از سفر آنقدر کم بوده است که آنها به سختی میتوانند تمام قبضهای خود را بپردازند.
چارلی از ویلی دیدن میکند تا ببیند حال او خوب است یا نه. در حین بازی کارت، ویلی شروع به صحبت با شخصیت تازه درگذشته برادرش بن میکند که در سن هفده سالگی خانه را ترک کرد و ثروت زیادی در آفریقا و آلاسکا به دست آورد. چارلی به ویلی پیشنهاد شغلی میدهد اما ویلی به دلیل غرور این پیشنهاد را رد میکند، در حالی که هر هفته برای پرداخت هزینههای خانه از چارلی قرض میگیرد. ویلی پر از پشیمانی، خود را با بن و پدر ماجراجو و مرموز خود مقایسه میکند که آنها را در جوانی رها کرد. او در حیاط پشتی سرگردان پرسه میزند و سعی میکند ستارهها را تماشا کند.
لیندا با پسران درباره وضعیت روانی رو به زوال ویلی صحبت میکند. او فاش میکند که ویلی سعی کرده است خودکشی کند، هم در یک تصادف رانندگی و هم با استنشاق گاز از طریق یک لوله لاستیکی روی بخاری. بیف، با خشم، موافقت میکند که در خانه بماند و سعی کند از کارفرمای قبلی خود، بیل الیور، برای شروع یک تجارت لوازم ورزشی با هپی، که پدرشان را خوشحال میکند، وام بگیرد. ویلی از این ایده هیجانزده است و به بیف توصیههای متناقض و نامفهوم در مورد نحوه درخواست وام میدهد.
صبح روز بعد، به اصرار لیندا، ویلی به سراغ رئیس خود هاوارد واگنر میرود و درخواست شغلی در دفتر نیویورک، در نزدیکی خانه، میکند. اگرچه ویلی مدت طولانیتری نسبت به هاوارد در این شرکت بوده است، هاوارد درخواست ویلی را رد میکند. ویلی همچنان با سماجت هر چه بیشتر به هاوارد التماس میکند تا اینکه هاوارد ویلی را از کار تعلیق میکند. ویلی، تحقیر شده، برای قرض گرفتن پول از چارلی به دفتر او میرود. در آنجا با برنارد، که اکنون یک وکیل موفق است، روبرو میشود، در حالی که بزرگترین چیزی که پسر ویلی بیف تا به حال به دست آورده است، بازی فوتبال دبیرستان بوده است.
بیف و هپی ترتیب دادهاند که برای شام در فرانک چاپ هاوس با ویلی ملاقات کنند. قبل از رسیدن ویلی، بیف به هپی اعتراف میکند که الیور وقتی سعی کرد از او وام بخواهد، به او پشت کرده است و او در عوض، خودکار الیور را دزدیده است. هپی به او توصیه میکند که به ویلی دروغ بگوید تا امید او زنده بماند. ویلی پشت میز مینشیند و بلافاصله اعتراف میکند که اخراج شده است، بنابراین بیف بهتر است خبر خوبی برای او بیاورد. بیف و ویلی بحث میکنند، زیرا خاطرات ناراحتکننده از گذشته ویلی را غرق در خود میکند. ویلی لنگان لنگان به سمت توالت میرود و پایان دوران دبیرستان بیف را به یاد میآورد، زمانی که بیف یک دوره ریاضی را مردود شد و به بوستون رفت تا به پدرش بگوید. او ویلی را در یک اتاق هتل با یک زن یافت و در مورد قهرمان سابق خود آنقدر سرخورده شد که رویاهای خود را برای دانشگاه و پیروی از رد پای ویلی رها کرد. در حالی که ویلی در این خیالپردازی غرق است، بیف و هپی با دو دختر همراه رستوران را ترک میکنند.
وقتی بیف و هپی به خانه باز میگردند، لیندا از آنها به خاطر ترک پدرشان عصبانی است. بیف از رفتار خود شرمنده است و ویلی را در حیاط پشتی پیدا میکند. او در نیمه شب با شبح برادرش بن در مورد یک برنامه برای ترک خانواده خود با 20000 دلار پول بیمه عمر صحبت میکند. بیف اعلام میکند که در نهایت به خود وفادار خواهد بود، ولی نه او و نه ویلی هرگز مردان بزرگی نخواهند شد و ویلی باید این را بپذیرد و نسخه تحریف شده خود از رویای آمریکایی را رها کند. بیف در پایان این بحث به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و به گریه میافتد. همین موضوع عزم ویلی را برای کشتن خود از سر عشق به پسر و خانوادهاش تقویت میکند. در ادامه او دست به خودکشی میزند و این بار موفق میشود.
تنها خانوادهاش، چارلی و برنارد در مراسم خاکسپاری ویلی شرکت میکنند. بیف اصرار دارد که ویلی برای هیچ و پوچ مرده است، در حالی که چارلی ویلی را به عنوان فروشندهای بزرگداشت میکند که به دلیل ضرورت، چیزی برای معامله نداشت جز رویاهایش. لیندا از ویلی خداحافظی میکند و به او میگوید که هزینه خانه پرداخت شده است و آنها سرانجام از تعهدات خود آزاد هستند اما اکنون هیچ کس در آن زندگی نخواهد کرد.
درباره نویسنده
