معرفی کتاب
ماجرای کتاب «بیمار خاموش» چیست؟
بیمار خاموش داستان زنی هنرمند و عاشق است که همسر خود را با شلیک چند گلوله به قتل میرساند. پس از آن او سکوتی طولانی پیشه میکند. سکوتی که همه را در شگفتی و کنجکاوی فرو میبرد. او در یک آسایشگاه روانی بستری میشود و یک روان درمانگر بخصوص سرانجام موفق میشود تا پرده از راز او بردارد.
دلایلی برای جذابیت کتاب
• ایجاد حس همدلی میان شخصیت اولی که هیچ حرفی نمیزند و به طرز بیرحمانهای همسر خود را کشته و مخاطب کار سادهای نیست و نویسنده ماهرانه این کار را کرده است.
• خط داستانی اگر چه با دو راوی پیش میرود اما به طور یکپارچه در عمق معنایی شکل میگیرد و هر کدام بیشتر و بیشتر شما را مشتاق خواندن دیگری میکند.
• یکی دیگر از جاذبههای پرکشش داستان مفهوم عشق است که در این رمان به شکلی تکان دهنده نابود شده و جای خود را به نفرت در لحظه داده است و همین معمای اصلی داستان را شکل میدهد.
• پایان شوکه کننده
مضامین اصلی کتاب
عشق، مرگ، مسائل روان شناختی، اثرات تروما در کودکی، پیچیدگیهای روابط بیمار و درمانگر، فریب و خیانت و حتی خشونت علیه زنان از جمله مضامینی است که بطن داستان به آنها پرداخته شده است.
چه ترجمههایی از این کتاب در فارسی در دسترس است؟
ترجمۀ مریم حسین نژاد، انتشارات سنگ
ترجمۀ ساناز جهان بیگلری، انتشارات البرز
ترجمۀ زهرا شکوهی فر، انتشارات نقش و نگار
ترجمۀ منیژه شیخ جوادی، انتشارات پیکان
ترجمۀ سامان شهرکی، انتشارات خزه
ترجمۀ مهرآیین اخوت، انتشارات هیرمند
ترجمۀ بهناز همتی، انتشارات السانا
ترجمۀ فائقه شاه حسینی، انتشارات خاموش
طرفداران «بیمار خاموش» دیگر سراغ چه کتابهایی بروند؟
کتاب بازیهای میراث، اثر جنیفر لین بارنز
کتاب دختری در قطار، اثر پائولا هاوکینز
کتاب زنی در کابین 10، اثر روث ور
یک جرعه از کتاب
ابتدا فکر میکردم که دیوانهام. برایم آسانتر بود که فکر کنم دیوانهام، تا باور کنم که حقیقت این است. اما من دیوانه نیستم. نیستم.
نخستین بار که او را در اتاق درمان دیدم، مطمئن نبودم. چیز آشنایی در او دیدم، اما متفاوت… چشمانش را شناختم. نه از روی رنگش، از روی شکلش. از روی بوی سیگار و ژل پس از اصلاحش، طرز حرف زدنش، ریتم صحبت کردنش. اما نه از روی لحن صدایش که کمی فرق داشت. به همین دلیل مطمئن نبودم. اما دفعهٔ بعد که همدیگر را دیدیم، فهمیدم خودش است. کلماتی را گفت که دقیقاً در خانه گفته بود. آن کلمات مدام در خاطراتم زبانه میکشید:
«میخواهم به تو کمک کنم… میخواهم کمکت کنم تا همه چیز را عیان ببینی.»
همینکه این را شنیدم، چیزی در سرم جرقه زد و پازل ذهنیام کامل شد. خودش بود.
چیزی در من زنده شد. نوعی غریزهی حیوانی وحشی. میخواستم او را بکشم. بکشم یا کشته شوم.
خلاصه کتاب
در میان جمعیت کنجکاوی که برای دیدن نقاشی از نزدیک به گالری میروند، تئو فابر، یک روانشناس حرفهای و راوی اصلی داستان، حضور دارد. او هم از نظر حرفهای و هم از نظر شخصی به سکوت مداوم آلیشیا علاقه مند است. علاقه تئو به روان درمانی ریشه در مبارزات شخصی خود با سلامت روان دارد. با پیشرفت داستان، تئو اطلاعات بیشتری در مورد زندگی شخصی خود، از جمله رابطه با همسرش، کتی، یک بازیگر آمریکایی صحنه، که شخصیت پرشور او اولین طعم واقعی شادی را به تئو میدهد، فاش میکند. با این حال، پس از یافتن پیامهای مشکوک در لپ تاپ او، شروع به تعقیب کتی میکند تا او را در یک رابطه عاشقانه غافلگیر کند.
در دادگاه، آلیشیا ، بیگناه شناخته میشود. سالها بعد، علیرغم تلاشهای کارکنان مرکز روانپزشکی گروو، جایی که آلیشیا از زمان محاکمه در آنجا بستری شده است، همچنان سکوت خود را حفظ کرده است. تئو همچنان مجذوب آلیشیا است و برای کشف علت سکوت او، درخواست کار در گروو را میدهد.
تئو با امید به برقراری ارتباط با آلیشیا، احساس میکند که باید زندگی او را بهتر درک کند تا منبع آسیب او را کشف کند. او درخواست مصاحبه با کسانی که آلیشیا را قبل از قتل میشناختند، از جمله ژان-فلیکس، که گالری او آثار هنری آلیشیا را به نمایش میگذاشت، میکند. تئو همچنین با برادر شوهر آلیشیا، مکس برنسون، ملاقات میکند که ادعا میکند آلیشیا به اصرار گابریل، بهطور غیررسمی با یک درمانگر دیدار میکرده است. در طول یک بازدید از خانه خانوادگی آلیشیا، تئو اطلاعات زیادی در مورد کودکی ناراحتکننده آلیشیا از پسر عمویش، پل، و عمه ناخوشایند او، کسب میکند.
در نوشتههای روزانه آلیشیا، که قبل از قتل گابریل نوشته شده است، او در مورد مرگ مادرش در یک تصادف رانندگی که احساس میکند در واقع یک عمل عمدی و خودکشی بوده است، تأمل میکند. او همچنین درباره احساسات پرشور عشق خود به همسرش و نفرت خود از مکس، که چندین بار سعی کرده او را به او نزدیک شود، مینویسد. در زمان حال، مکس شکایتی در مورد رفتار تئو به گروو ارائه میکند و دیومدس رئیس بخش روانپزشکی موافق است که تئو مرزهای حرفهای را زیر پا گذاشته است. علیرغم دستور برای توقف تماس با دوستان و خانواده آلیشیا، تئو دوباره با ژان-فلیکس ملاقات میکند که توصیه میکند تئو اثر «آلکستیس» اثر یوریپیدس را بخواند. در این نمایش، زنی پیشنهاد میکند خود را به جای همسرش، که بسیار مشتاق پذیرش قربانی اوست، فدا کند.
آلیشیا به تئو بدون هشدار حمله کند. او از این پاسخ تشویق میشود، زیرا نشان میدهد که او به نوعی احساسات خود را ابراز میکند، او به طور وحشیانه به بیمار دیگری حمله میکند. قبل از اینکه پرسنل بیمارستان او را آرام کنند، او با دادن دفترچه خاطرات خود به تئو، او را غافلگیر میکند. در آن، او میخواند که آلیشیا در روزهای قبل از قتل گابریل، مورد تعقیب قرار گرفته بود.
زندگی شخصی تئو با تعقیب کتی و تأیید اینکه او با مرد دیگری رابطه دارد، از هم میپاشد. با جاسوسی روی آن مرد، تئو متوجه میشود که او ازدواج کرده است و همسرش از این رابطه بیخبر است. او سرانجام شروع به صحبت میکند. او شب قتل را بازگو میکند و ادعا میکند که مردی که او را تعقیب میکرده، او را بسته و گابریل را به قتل رسانده است. با این حال، تئو معتقد است که او دروغ میگوید. صبح روز بعد، کارکنان گروو آلیشیا را در کما پس از یک مصرف بیش از حد دارو پیدا میکنند. با این حال، تئو کریستین (همکارش) را به تلاش برای قتل آلیشیا با تزریق متهم میکند و پلیس فراخوانده میشود.
تئو به خانه شریک عشقی کتی بازمیگردد. او وارد خانه میشود تا با همسر مرد روبرو شود که مشخص میشود آلیشیا برنسون است. تئو، یک راوی غیرقابل اعتماد، خط زمانی داستان را دستکاری کرده است تا تعقیب آلیشیا و دخالت خود در مرگ گابریل را پنهان کند. در آخرین نوشته روزانه خود، که از تئو پنهان شده است، آلیشیا آنچه را که واقعاً در آن شب سرنوشتساز اتفاق افتاده است، توضیح میدهد. تئو، با پوشاندن صورت خود برای پنهان کردن هویت خود، هم آلیشیا و هم گابریل را با طناب میبندد. تئو با امید به افشای بیوفایی گابریل، به گابریل انتخابی میدهد: زندگی او یا آلیشیا. گابریل انتخاب میکند تا خود را نجات دهد و تئو بدون کشتن کسی آنجا را ترک میکند. با این حال، تمایل گابریل برای قربانی کردن آلیشیا، او را تحریک میکند. چندین بار به گابریل شلیک میکند و او را میکشد. سالها بعد، او تئو را به عنوان تعقیبگر خود تشخیص میدهد وقتی شروع به کار در گروو میکند. او تصمیم میگیرد تا زمانی که مطمئن شود تظاهر به نادانی کند. وقتی او سرانجام موافقت میکند با تئو صحبت کند، در مورد وقایع قتل گابریل دروغ میگوید تا به او نشان دهد که از دخالت او خبر دارد. تئو، نه کریستین، به آلیشیا تزریقی میدهد که او را بیهوش میکند تا او را ساکت کند
بعدها، تئو و کتی لندن را ترک کردهاند و در ازدواج خود ناراحت هستند، به ندرت با هم صحبت میکنند و آلیشیا همچنان در کماست و احتمال بهبودی کمی دارد. افسر ارشد آلن، افسر مسئول پرونده آلیشیا، از تئو در خانهاش بازدید میکند و فاش میکند که آخرین نوشته روزانه آلیشیا را پیدا کرده است که جرایم تئو را آشکار میکند.
درباره نویسنده
