دربارهی کتاب «سرگذشت ندیمه»
این کتاب به بررسی شکاف جنسیتی میپردازد و بینشهای شگفتانگیز و دقیقی در مورد نحوۀ عملکرد جهان ارائه میدهد.
«سرگذشت ندیمه»، حکایت جمهوری گیلیاد است که تنها یک گزینه را پیشروی آفرد میگذارد: بچهزایی. اگر کسی از دستورات سرپیچی کند، مانند دیگر مخالفان، از دار آویخته خواهد شد یا به تدریج در اثر بیماری تشعشع خواهد مرد.
این اثرِ مملو از طعنه و هوشمندی مارگارت اتوود، تصویری قدرتمند و خردمندانه از آمریکای قرن بیست و یکم ارائه میدهد.
الهام از واقعیت و آیندهنگاری
مارگارت اتوود، «سرگذشت ندیمه» را با الهام از رویدادهای تاریخی مانند جنگ جهانی دوم نوشت. او نگران بود که خوانندگان تصور کنند گیلیاد، جامعهای توتالیتر و سرکوبگر، دور از واقعیت است. اما امروزه، با ظهور سیاستهای پوپولیستی و محدود شدن حقوق زنان، بسیاری معتقدند که این رمان، بسیار آیندهنگر بوده است. به طوری که لباس قرمز ندیمهها به نمادی برای اعتراض به سرکوب حقوق زنان تبدیل شده است.
با چه مضامینی در رمان «سرگذشت ندیمه» مواجه میشویم؟
هویت: مبارزه برای تعریف و حفظ هویت در چارچوب فرهنگ و جنسیت، یکی از مضامین اصلی رمان «سرگذشت ندیمه» است. تضاد در تعریف این هویت با عضویت در گروهها و نقشهای مختلف فرهنگی و جنسیتی در هم تنیده شده است.
در جامعۀ گیلیاد، هویت فردی به شدت محدود شده و افراد طبقهبندی میشوند که هر کدام نقش و وظایفی خاص دارند. برای مثال، ندیمهها به عنوان ابزار تولیدمثل برای فرماندهان استفاده میشوند و نامشان با نام فرماندهشان ترکیب میشود تا مالکیت آنها را نشان دهد. این کار باعث میشود که ندیمهها هویت فردی خود را از دست بدهند و به یک نقش اجتماعی تقلیل یابند. حتی مجرمان نیز بیهویتاند و با کیسهای روی سر اعدام میشوند. این رویکرد نشان میدهد که در گیلیاد، هویت افراد توسط حکومت، کنترل شده و به جای ویژگیهای فردی، بر اساس نقش اجتماعی تعیین میشود.
زبان: زبان در گیلیاد ابزاری قدرتمند است که برای کنترل و سرکوب شهروندانش استفاده میشود. زبان گفتاری محدود شده و زبان نوشتاری حتی بیشتر کنترل میشود. زنان اجازۀ هیچ گونه مطالعهای ندارند. اگرچه قرار است جامعه و آداب و رسوم آن بر اساس کتاب مقدس باشد، اما متن آن اغلب هنگام نقل قول تغییر میکند تا از قوانین گیلیاد حمایت کند و کسی به متن اصلی دسترسی ندارد.
نقشهای جنسیتی: زنان و مردان در جامعه گیلیاد نقشها و عملکردهای کاملاً مشخصی دارند. مردان دارای رتبههای نظامی هستند. آنها بچهدار میشوند، محافظت میکنند، جاسوسی میکنند و مجازات میکنند. تمام حقوق و آزادیها از زنان سلب شده و تنها به خاطر تواناییهای جسمی خود مفید هستند.
آزادی و اسارت: از آنجایی که همه طبق برخی محدودیتها زندگی میکنند، آزادی واقعی، غیرممکن است. با این حال، مردم راههایی برای داشتن نوعی آزادی پیدا میکنند.
مسئلۀ تعریف آزادی با جلو رفتن روایت اهمیت پیدا میکند. به زنان گفته میشود که آزادی انتخاب آنها با چیزی بهتر جایگزین شده است: آزادی از حوادثی مانند تجاوز و خشونت. در اینجا، باز هم از زبان، برای تحریف واقعیت جامعه و القای توهم امنیت استفاده میگردد.
سبک نوشتاری
اولین چیزی که نظر مخاطب را به خود جلب میکند، زبان فوقالعاده شاعرانهای است که اتوود در سراسر کتاب استفاده میکند. او شیوۀ منحصر به فردی در توصیف چیزها دارد که شما را وادار میکند کلمه به کلمه را با عمق وجودتان همراهی کنید. برای مثال، این بخش را در صفحه اول در نظر بگیرید، جایی که آفرد در حال توصیف یک سالن ورزشی قدیمی است:
«در همین سالن مجالس رقص برپا میکردهاند: نغمۀ ممتد موسیقی با نوای لایهلایۀ نامحسوس، در سبکهای مختلف و با پیشزمینهای از آوای طبلها. ضجهای حزنانگیز، حلقههای گل کاغذی، آدمکهای مقوایی و توپ چرخانی از آینه که گرد نور بر سر حضار در حال رقص میپاشید.»
علاوه بر زبان شاعرانه، اتوود چیزها را به گونهای توصیف میکند که قوانین مدرن را میشکند. قوانینی که میگویند نویسنده نباید چیزی را در صحنه توصیف کند که عملاً ضروری نیست. با این حال، اتوود آنقدر خوب این کار را انجام میدهد که هرگز این طور احساس نمیشود که اطلاعات زائدی در یک جای متن ریخته شده است.
داستان و جهان آن آنقدر غنی از جزئیات است که هر صفحه شما را مشتاق میکند تا بیشتر بدانید: دربارۀ گیلیاد، مکان مرموزی که در آن زندگی میکنند؛ دربارۀ نقشهایی که جامعه ظاهراً به آنها تقسیم شده است؛ و دربارۀ آفرد، که به گذشتۀ خود میاندیشد و به نظر میرسد که برای فرار از این دنیای تاریک تلاش میکند. دنیایی که در آن زنان باید دیده شوند، نه شنیده؛ و هدف اصلی آنها بچهدار شدن است، بدون اینکه تمایلی به افرادی که باید با آنها تولید مثل کنند داشته باشند.
شخصیتها
آفرد: ندیمهای است که داستان را روایت می کند. او قبلاً شوهر و یک دختر داشت و حالا سرنوشت غیرمنتظرۀ دیگری را پیشرو دارد.
لوک: شوهر آفرد است. او عملاً در داستان غایب است.
مویرا: بهترین دوست آفرد است. او یک همجنسگرا است.
اوگلن: یکی از همکاران آفرد است. با گذشت زمان، او به آفرد نشان میدهد که بخشی از نیروی مقاومت است.
فرمانده: رئیس خانوادۀ آفرد است. نام کوچک او «فرد» است.
سرنا جوی: همسر ناراضی فرمانده است.
نیک: رانندۀ فرمانده و معشوقۀ آفرد است.
کورا و ریتا: هر دو خدمتکار خانۀ فرمانده هستند. کورا نسبت به آفرد رفتاری مهربانانه دارد.
جانین: یک خدمتکار همرده است که آفرد با او در مرکز بازآموزی، آموزش دیده است.
عمه لیدیا: زنی است که مرکز بازآموزی را اداره میکند.
دیگر آثار مارگارت اتوود
کلاس درس نویسندگی خلاق
زن خوراکی
مادر شیطانی من
وصیتها
چشم گربه
حدیث گیلیاد
آدمکش کور
آخرین انسان
اگر از این کتاب خوشتان آمد، این را هم پیشنهاد میکنیم
• کتاب 1984، نوشتۀ جورج اورول
• کتاب ما، نوشتۀ یوگنی زامیاتین
• کتاب فارنهایت ۴۵۱، نوشتۀ ری بردبری
• کتاب انقلاب در نقطهی صفر، نوشتۀ سیلویا فدریچی
یک جرعه از کتاب
خلاصه کتاب
آفرد، همسر دوم لوک و مادر یک دختر پنج ساله، تلاش کرد به کانادا فرار کند. او دستگیر و از خانوادهاش جدا شد. همچنین مادرش که فمینیست بود، ناپدید گردید. آفرد که عملاً تنها و بیدوست شده بود، به عنوان یک موجود بارور بالقوه انتخاب شد و در مرکز بازآموزی راحیل و لیا آموزش دید. ندیمههای در حال آموزش، در خوابگاههای کوچک اشتراکی میماندند. آفرد با ملاقات دوباره با دوست سرکش خود، مویرا، روحیۀ خود را باز یافت. در حالی که وانمود میکرد از دستور بالادستان مسلح و سادیستی، به ویژه عمه لیدیا و عمه الیزابت پیروی میکند.
پس از خاموشی چراغها، مویرا، آفرد و سایر ندیمهها در سکوت به یکدیگر کمک میکردند، راههای زنده ماندن را با هم میگفتند و اطلاعات رد و بدل میکردند. مانند توطئهگران، آنها عمههای نگهبان را زیر نظر میگرفتند و از فرصتهای کوتاه آزادی برای رفتارهای عادی استفاده میکردند؛ مثل غر زدن، دزدیدن غذا از غذاخوری و ... . جین، دختری سادهلوح و فرمانبردار، خیلی تلاش میکرد تا خودش را با زندگی سخت ندیمهها وفق دهد اما در نهایت به حالت انفعال فرو رفت که نشانهای از فروپاشی روحی او بود. چون مویرا وانمود کرد به آپاندیس مبتلا شده، او را با کابلهای فولادی کتک زدند. اما دست آخر، او بر عمه الیزابت غلبه کرد، لباس او را دزدید و با لباس عمه فرار کرد.
آفرد مرکز را ترک کرد و به گروه روباتیک ندیمههای گیلیاد پیوست. پس از یک تلاش ناموفق برای باردار شدن، او به مالکیت مقام دوم، فرمانده فرد، رسید که ندیمۀ قبلی او خود را از لوستر حلقآویز کرده بود. روزانه، آفرد برای خرید غذای تازه به بازارهای محلی میرفت، سپس به حبس در یک اتاق خلوت بازمیگشت که در آن تنها با جلسات دعای عمومی، زایمان، معاینات پزشکی ماهانه و اعدامها وقت میگذراند. یک بار در ماه او با فرمانده فرد در یک مراسم شبهمذهبی جفتگیری میکرد که در حضور همسر پیر او، سرنا جوی، انجام میشد. سرنا، زنی بدجنس، در ابتدا آفرد را تحقیر میکرد، سپس آنقدر از ناباروری مشترکشان ناامید شد که برای آفرد ترتیبی داد تا یک رابطۀ مخفی با نیک، رانندۀ خانواده، داشته باشد.
بدون اطلاع سرنا، فرمانده آفرد را شبها به اتاق کار خود دعوت میکرد تا با هم باشند و به او هدیه بدهد. یک شب فرمانده به او لباسهای گرانقیمت هدیه داد. آفرد لباس قرمز معمول خود را کنار گذاشت و با این لباسها همراه فرمانده به کلوپ شبانه جِزِبل رفت که جایی برای روسپیها و مقامات گیلیاد بود. آفرد در آنجا مویرا را پیدا کرد و از او دربارۀ خودش پرسید. مویرا دربارۀ تلاش ناموفقش برای فرار از گیلیاد و دیدن مادرش در یک فیلم مستند صحبت کرد. که در آن اکنون به زنی غیرانسانی در یک مستعمرۀ رادیواکتیو تبدیل شده بود.
در یک روز تابستان، سرنا با آفرد روبرو شد و او را به خیانت متهم کرد. در حالی که آفرد در حال بررسی گزینههای خود بود: -فرار، خودکشی، عقبنشینی به اتاق نیک، درخواست کمک از فرمانده-، یک ون پلیس سیاه وارد شد. نیک وارد اتاق او شد و او را به سرعت به دست دو مامور سپرد که نشان داد آنها ماموران مخفی گروه آزادیبخش زیرزمینی «می دی» بودند. برخلاف اعتراضات فرمانده، دو مامور، آفرد را به دلیل نقض اسرار دولتی متهم و او را به ون منتقل کردند. روایت او با عزیمت مبهم او از اسارت فرمانده به پایان رسید.
در تاریخ ۲۵ ژوئن سال ۲۱۹۵، بیش از دویست سال پس از تشکیل دیکتاتوری مذهبی گیلیاد، گروهی از دانشگاهیان به سخنرانی اصلی پروفسور جیمز دارسی پییکسوتو، یک آرشیویست، گوش میدادند. او شواهدی از تجربیات زنی به نام آفرد را ارائه داد که در سی نوار کاست روایت شده بود. پروفسور پییکسوتو حدس زد که آفرد از طریق راه زیرزمینی زنان از گیلیاد فرار کرده و به یک ایستگاه کوئیکر در بنگور مین رفته است. او داستان خود را روی نوارهای تجاری از پیش ضبط شده مخفی کرده و سپس به کانادا یا انگلستان رفته است. پروفسور تصور میکرد که آفرد بقیه عمر خود را در انزوا گذرانده تا از آسیب رسیدن به خانوادهاش جلوگیری کند.
درباره نویسنده

اتوود که علاوه بر داستاننویسی، در عرصۀ شعر و نقد ادبی نیز فعالیت دارد، با تاسیس بنیاد نویسندگان کانادا، به حمایت از جامعه ادبی کشورش نیز پرداخته است.
مارگارت اتوود از کودکی به ادبیات علاقهمند بود و از شش سالگی شروع به نوشتن شعر و نمایشنامه کرد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتۀ ادبیات و فلسفه در دانشگاه تورنتو گذراند و در دوران دانشجویی نیز به فعالیت ادبی مشغول بود. استادانی چون جی مکفرسون و نورثروپ فرای بر او تأثیرگذار بودند.
سوالات متداول
• ترجمۀ حبیب گوهری راد، نشر جمهوری
• ترجمۀ منیره ژیان، نشر آذرمیدخت